۱۳۹۴/۰۱/۲۰

دور از خانه (۸)


بابابزرگ معمار تجربی بود و کارش قسم می‌خورم هزار بار بهتر از کار این مهندس‌های جوان «دست به من نزن». و من با میز رسم و اشل و موزائیک‌های کوچک رنگی، با کاشی‌های جور و واجوری که دایی‌ها از سر ساختمان می‌آوردند بزرگ شده ام و این‌ها برایم طبیعی‌ترین اسباب‌بازی‌های دنیا بود. بابابزرگ از سر ساختمان که می‌آمد معمولاً اسباب‌بازی کوچکی می‌آورد.

من در یک خانواده‌ی خیلی مذهبی
بار آمده‌ام. برای ما تجمل و اصراف قدغن بود. و اصولاً اگر پدربزرگ و مادربزرگ من سر چیزی اختلاف داشتند، سر همین اصراف‌کاری‌های بابابزرگ بود که همیشه یا یواشکی روغن غذا را زیاد می‌کرد یا بیش از حد لازم میوه می‌خرید. و شاید درست به همین دلیل بهترین بابابزرگ دنیا بود.


 
آخ بیا از حیاط بگذریم حالا. در ایوانیم، ایوان پایین. کسی نیست اینجا؟ نه، انگار تنهاییم. بابابزرگ می‌گفت من دوازده تا بچه از خدا خواستم و هشت تا گرفتم. چهار پسر و چهار دختر.

کسی نیست این‌جا؟ نه.
پس بیا اول این صندوقخانه‌ی گوشه‌ی ایوان را نشانت بدهم. ببین این کیسه نایلون بزرگ جای اسباب‌بازی‌های من است. عروسک‌های کوچک که ۵ ریال می‌خریدیم و گاهی یک پستانک کوچک داشتند. ظرف‌های خیلی کوچک ملامین. خانه‌سازی‌های چوبی و پلاستیکی. چرا اسباب‌بازی‌ها را خوب یادم نمی‌آید؟

این نایلون را خالی کن روی زمین. چه بود در آن نایلون خدایا . . .
کاش بعدها هیچ اسباب‌بازی نمی‌داشتم تا آن‌ها یادم بمانند. بعدها یک دنیا عروسک داشتم که پدرم از تمام دنیا می‌آورد و روی پیانو ردیف چیده بودم. می‌بینی. همین می‌شود دیگر. حالا حاضرم نصف عمرم را بدهم پای یکی از آن سیب‌های قندک که به نخ می‌بستیم و می‌چرخاندیم. یا پای آن شمشیر پلاستیکی که با بالش جلویش سپر می‌گرفتیم. لک‌لک‌های پابلند که از مشهد می‌آوردیم، میمون‌های کوکی طبل‌زن. گمانم کلی ماشین پلاستیکی و کوکی داشتم. باری‌ها را خوب یادم هست.

این هم قابلمه‌ی نان است.در این صندوقخانه همیشه خوراکی هست. قاووت، آرد نخودچی شیرین، خورده‌ای؟ و مکان ثابت من همین‌جا، جلوی در صندوقخانه  بین بخاری و دیوار ایوان. جایی درست قد خواب یک کودک. یک دخترک موفرفری که درست شب امتحان جغرافی دل‌درد می‌گیرد. حالا دلش را با روغن کرچک چرب کرده‌اند. و همین‌جا پای بخاری خوابیده و امیدوار است فردا یک جوری از زیر امتحان در برود.

تصاویر دیگری هم هستند همین گوشه که هنوز از دستم در می‌روند و به نوشتن نمی‌آیند. اولین تجربه‌های تن. شناختن تن آن دیگری.
(ادامه دارد . . .)

* * *

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر